به یاد زنده یاد دکتر حسن آقایی فر
سایت حقوقی دادآور
ابراهیم دلشاد/ کارشناس حقوقی
بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید چند ماه قبل بود که نصب یک یادداشت بر درِ اتاق یک قاضی جوان توجه همگان به ویژه وکلا را به خود جلب کرد . متن این یادداشت معرف شخصیت والا و منش انسانی نویسندۀ آن بود .یادداشتی که بن مایۀ آن احترام به انسان و کرامت انسانی بود. قاضی جوان در یادداشتش نوشته بود:
« ساعت اداری در ۳۰/۱۴ پایان می یابد اما شعبه تا رسیدگی به آخرین پرونده باز است. وکیل و قاضی دو بال فرشتۀ عدالتند و وکیل از تامینات شغل قضا برخوردار است. ماموران باید پیش از ورود به شعبه، دست متهمان را باز کنند.جرم تحت تاثیر عوامل گوناگون واقع می شود ،مجرم خود قربانی جرم است و برای بازگرداندن او به جامعه کوشش می کنیم. امکان تلفن ضروری و مرتبط در دفتر فراهم و فلاسک و پارچ آب و لیوان یکبار مصرف در دسترس است، ایضا مراجعان می توانند برای مطالعه در زمان انتظار کتاب و روزنامه دریافت کنند.» قاضیِ جوان نویسندۀ این یادداشت « دکتر حسن آقایی فر » بود ، دانش آموختۀ دانشگاه تهران که رسم عاشقی و عدالتخواهی را به نیکی در مکتب استادِ فرهیخته، دکتر ناصر کاتوزیان آموخته بودو در مقاله ای که به مناسبت چهلمین روز در گذشت دکتر کاتوزیان در روزنامه اطلاعات نوشت به صراحت دلدادگی اش را به راه و رسم استاد یادآور شد و به نقل از استاد نوشت: « قانون مانند تار عنکبوت نیست که ضعیفان و ستمدیدگان را در خود گرفتار کند، اما خود به دست زورمندان گسسته شود.» دکتر حسن آقایی فر ، ادیب و شاعر هم بود و تا آخرین لحظۀ عمر نازک اندیشی و لطیف طبعی اش را به غایت داشت و در یادداشت هایی که گاه به گاه در نشریات یا فضای مجازی می نوشت ، جملات کوتاه و پراحساس شاعرانه اش ، روح را نوازش می کرد. او سروده بود:« دل شکایتهای واهی می کند/دیده اش فرجامخواهی می کند/ چشم هایش آلت قتاله اند/ ادعای بیگناهی می کند» اما پاییز در واپسین روزهایش ، شاعر عِاشق و قاضیِ عادل ، دکتر حسن آقایی فر را امان نداد و بهار عمر کوتاه و پربارش را خزان نمود. دکتر حسن آقایی فر که با خود روحی تازه در دستگاه قضایی دمیده بود، ناباورانه در بیست و ششم آذر ماه سفری ابدی به دیار باقی را آغاز کرد و همگان را در بهت و حسرتی جانکاه فرو برد. و رفت تا لبِ هیچ و پشتِ حوصلۀ نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم.